لوييس ژيل، از كتاب بنياد و مزرهاي سرمايه داري
در اقتصاد بازار، توليدكنندگان تنها به واسطه ي اشياء، به واسطه ي كالاها با مصرف كنندگان وارد ارتباط مي شوند. و در اين حالت مناسبات اجتماعي ضرورتا شكل مناسبات ميان اشياء را به خود مي گيرد و فقط به اين شكل مي تواند وجود داشته باشد. به اين دليل است كه تحليل اقتصادي اي كه با اين واقعيت سر و كار دارد بايد نه به مناسبات ميان اشخاص و اشياء، و نه به مناسبات ميان اشياء كه به مناسبات ميان اشخاص به واسطه ي اشياء بپردازد. اينچنين، جهان واقع كه در آن اشخاص در جامعه اي كالايي زنده گي مي كنند، توسط مناسباتي اداره مي شود كه در جهاني ديگر بنا شده اند، در جهان كالاها.
براي انكه چيزي مشابه آن پيدا كرد بايد وارد حوزه هاي وهم آلوده ي جهان مذهب شد. آنجا كه توليدات مغز بشر زنده گي مخصوص به خود پيدا كرده اند و سازنده ي موجوداتي مستقل در ارتباط ميان خود و انسان ها هستند. در جهان كالا هم توليدات كار بشر همين وضعيت را دارند. اين همان چيزي ست كه مي توان آن را بت وارگي موجود در توليدات كار، از همان لحظه اي كه كالا مي شوند، ناميد.[K,I,85]
بت واره در جوامع بدوي شي ء اي ست كه به آن خصوصيات جادويي نسبت داده شده است. بت واره ي جامعه ي كالايي يعني كالا، شي ء اي ست كه به واسطه ي آن فعاليت اقتصادي سازمان بندي مي شود، و "به مانند چيزي عجيب (...) مثل تقديري بيرون از آنها"[G,I,92-94]، در خارج از توليدكنندگان خودمختار قرار مي گيرد. اين همان"دست نامرئي"[1] اقتصاد سياسي كلاسيك است. در جامعه ي كالايي، اين كالا و در واقع خصوصيت اجتماعي اش است كه ارزش آن را تعيين مي كند. و بصورت نامرئي اقتصاد را تنظيم مي كند. ولي در چشم توليدكننگان، ارزش يك خصوصيت اجماعي نيست، بلكه به عنوان خصوصيت طبيعي كالا، كه به عنوان يك شي ء خالص در نظر گرفته مي شود، دانسته مي شود.
چيزي كه براي مبادله كننگان مهم است، دانستن اين است كه چگونه از مبادله ي محصولاتشان منفعت بدست مي آورند. يعني نسبتي كه در آن كالاها با هم مبادله مي شوند. از لحظه اي كه اين نسبت به يك ثباتي رسيد، به نظر آنها مي رسد كه اين نسبت از طبيعت توليدات كار ناشي مي شود. به نظر مي رسد كه در اين اشياء نوعي خصوصيت مبادله در نسبت هاي مشخص وجود دارد. مثل مواد شيميايي كه با نسبت هاي ثابتي با هم تركيب مي شوند.[K,I,87]
اين تغيير شكل در شيء، يا "شيء شدگي[2] "مناسبات اجتماعي توليد، كه در اينجا در حالت مناسبات بسيار ابتدايي توليد، رابطه ي ساده ي مبادله يا رابطه ي ارزش تحليل شده است، مختص به اين رابطه نيست. شيء شدگي مناسبات اجتماعي، يك خصوصيت عمومي اقتصاد بازار و در تعميم آن اقتصاد سرمايه داري ست. بعنوان مثال همانند سازي سرمايه با توده اي از اشياء، و در اين مورد با وسائل توليد، يك نمونه از شيء شدگي مناسبات اجتماعي، يا همان سرمايه، است؛ رابطه ي ميان سرمايه دار و كارگر مزدبگير. به شيء شدگي مناسبات توليد، ماركس خصوصيت ديگري از جامعه ي كالايي را اضافه مي كند؛ انسان انگاري[3] اشياء. بعنوان مثال سرمايه دار يك نومنه ي ساده از انسان انگاري سرمايه است. سرمايه در هيآت "گوشت و استخوان". شخصي كه دليل وجودي اش منفعت ايجاد كردن از سرمايه است.
اهميت اساسي اي كه مناسبات كالايي در سازمان بندي و توليد و توزيع اين توليدات، يا به بيان دقيق تر كالاها دارد، باعث مي شود تا تمام مناسبات اجتماعي به شكل مناسبات كالايي پديدار شود. به سادگي مي توان اين نكته را در جابجايي واژگان بازار در تمام فضا هاي زندگي سياسي، اجتماعي، فرهنگي و عاطفي متوجه شد. بعنوان مثال به جاي اينكه به يك مدير سياسي يا دولتي بگويند كه به تعهداتش عمل نكرده مي گويند كه"جنسش را تحويل نداده"[4] اگر كسي نتواند جلوي مردم حرفش را به كرسي بنشاند، مي گويند كه جنسش"فروش" نمي رود. و برعكس زماني كه مردم وعده هاي انتخاباتي نامزدي را باور نمي كنند مي گويند كه وعده هايش "خريدار" نداشت. مزدبگيري كه در جهت منافع كارفرما به همكارانش خيانت كند به عنوان يك "خودفروخته" شناخته مي شود و متهم اش مي كنند كه كارفرما او را "خريده" است.
آنهايي كه از خدمات عمومي ِمختلفي بهره مند مي شوند كه بصورت رايگان و يا با تعرفه هاي پايين ارائه مي شوند، و در نتيجه معيارشان با معيار سوددهي كالايي متفاوت است، "مشتري" دستگاه هاي دولتي اي كه اين خدمات را ارائه كرده اند ناميده مي شوند. خدمات قسمت هاي مختلف يك بيمارستان مانند مراقبت ها و درمان بيماران، كه همان خريداران هستند، به شكل كالا به آنها ارائه مي شود. حتا اگر اين خدمات رايگان باشند. و به همين شكل اجتماع دانشجويان يك موسسه ي دانشگاهي، بعنوان مشترياني هستند كه به آنها واحدهاي درسي فروخته مي شود.
وقتي كسي مي خواهد بگويد كه از چيزي لذت برده، مي گويد كه اين لذت بخاطر پولش بوده است. حتا اگر اين لذت در قبال فعاليتي كاملا رايگان باشد. اصطلاحاتي مثل"از چيزي بهره بردن"[5] يا "خيلي ارزيدن"[6]، تبديل شده اند به مترادف هاي ساده ي ارضا شدن[7] در واژگان كالايي. حتا زماني كه كسي مي خواهد چيزي يا اتفاقي را بصورت كيفي نه بازاري ارزش گزاري و تخمين بزند كند، كلماتي كه استفاده مي كند، همان واژگان ِعاريتي ِبازار هستند: در معناي لغوي، ارزش گزاري[8] به معناي اندازه گرفتن ارزش و تخمين زدن[9] به معناي قيمت چيزي را اندازه گرفتن است. برعكس، كيفيات اخلاقي مثل راستگويي، بخشندگي و غيره، داراي قيمت، يا ارزش بازاري مي شوند؛ ويژگي اي كه آنها را با كالا هاي ديگر در اشتراك مي گذازد؛ آنها بوسيله ي واژگان بازار و در جامعه اي كه توسط كالا اداره مي شود، ارزش گزاري مي شوند.
همچنين از "سرمايه گذاري كردن" [10] در چيز هاي غير مادي گفته مي شوئ. مثل دوستي، يا روابط عاطفي. "سرمايه گذاري"[11] اي كه اميدوار هستند از ان "منفعت" ي بدست آيد. به همين شكل از سرمايه گذاري كردن در خريد كالاهاي مصرفي ماندگار صحبت مي شود، حتا زماني كه مربوط است به مصرف خالص و در دوره اي طولاني كه ديگر از ان انتظار داشتن راندمان مالي نمي رود. همينطور در تبليغات نظامي براي برانگيختن جوانان به"تامين اينده" شان[12] با به خدمت نيروي نظامي در آمدن و غيره. اين نمونه ها كه مي توانند به سادگي چند برابر شوند، نشان دهنده ي قلمرو سلطه ي كالا ست. قلمروي كه از مبادله ي ساده ي محصولات در فروشگاه ها گذر مي كند و در تمام منفذهاي زندگي اجتماعي نفوذ مي كند.
[1] مكانيسم ضمني اقتصاد بازار، كه از طريق ايجاد نفع شخصي در عامل هاي اقتصاد و در رقابت باعث بهبود كالاها و كنترل بازار مي شود. در واقع دست نامرئي تنظيم كننده ي بازار است. اولين بار توسط جان لاك و در بحث از حق طبيعي عنوان شد. ولي آدام اسميت آن را توسعه داد. و اين مفهوم با نام او همراه است.
[2] réification
[3] personnification
[4] Livrer la marchandise اصطلاحي فرانسوي ست. به معناي عمل نكردن به قول يا آنطور كه بايد نتيجه نگرفتن
[5] en avoir pour son argent
[6] Valoir en pesant d'or
[7] satisfaction
[8] evaluer
[9] apprecier
[10] investir
[11] investissement
[12] Investir dans leur avenir به معناي سرمايه گذاري كردن براي آينده
عزیز جان اگه مطلب واقعا آموزشیست ، سعی کن متن رو ساده تر کنی ;)
پاسخحذف