لوييس ژيل
م. مرادي
در تاريخ تكامل بشر مي توان چهار مرحله را در نظر گرفت. از ديدگاه ماترياليسم تاريخي، هر يك از اين مراحل با يك شيوه ي توليد مطابقت دارد:
1-ماقبل تاريخ، كه از 40000 تا 4000 سال پيش از مبداء تاريخ ما را در بر مي گيرد. شيوه ي توليدي كه با اين مرحله مطابقت دارد كمون اوليه است.
2-عهد باستان، كه از 4000 سال پيش از ميلاد تا 500 سال بعد از ميلاد مسيح را شامل مي شود و در آن شيوه ي توليد برده داري حاكم است.
3-قرون وسطا، كه از 500 تا 1500 بعد از ميلاد را شامل مي شود و در آن شيوه ي توليد فئودال يا سِرف داري حكمفرماست.
4-عصر جديد يا دوره ي معاصر كه از 1500 ميلادي تا زمانه ي ما را شامل مي شود و شيوه ي توليد در آن سرمايه داري ست.
در اينجا مراحل بالا را توضيح مي دهيم و خواهيم ديد كه گذر از يكي به ديگري چطور اتفاق مي افتد.
ماقبل تاريخ و شيوه ي توليد كمون اوليه
گستره ي اين دوره ي چند-ده-هزارساله از پيدايش ِ هوموساپين[1] كه 40000سال مي گذرد و معروفترين نماينده اش انسان كرومانون[2] است، تا نخستين تمدن هاي باستان مي رسد. تبديل انسان اوليه به موجود بشري خود پيش از اين طي دوره اي دو ميليون ساله و از گذر هومو هابيليس[3] به هومو اركتوس[4]، انسان نئاندرتال[5] و سپس هومو ساپين صورت مي گيرد. تفاوت موجود بشر با حيوان در اين است كه او خودش مي تواند وسائل ضروري هستي اش را توليد كند و با اين كار خودش را هم به عنوان موجودي اجتماعي توليد كند. در حالي كه حيوان تماما تحت سيطره ي طبيعت است، موجود بشر به تدريج و به توسط كار جمعي بر طبيعت مسلط مي شود.
جوامع نخستين انساني ِ پيش از تاريخ، در طايفه و قبيله زنده گي مي كردند. و جوامعي بودند كه ماهيگيري و شكار مي كردند. سپس به دامپروري و كشاورزي پرداختند. اين جوامع ابتدايي با توانايي توليدي ِ مختصر و اوليه، در هر روز تنها چيزهايي توليد مي كردند كه نياز هاي روزمره شان را ارضاء كند. افرادي كه اين جوامع را تشكيل مي دادند بر ابزار توليد و توليدات جمعي شان مالكيت جمعي داشتند. آنها بطور مستقيم وضايف و همچنين چيزهايي كه توليد مي كردند را ميان هم تقسيم مي كردند. و اينها كاملا نياز هاي زنده گي و معاش شان را تامين مي كرد؛ هيچ مازادي به وجود نمي آمد. اين خصوصيات گوناگون باعث شد تا ماركس براي تعريف جوامع ِ ماقبل تاريخ از عبارات كمونيسم ابتدايي و اجتماع اوليه[6] استفاده كند. در همين معنا، او براي نشان دادن گوناگوني كمونيسم ابتدايي از عباراتي مانند كمونيسم طبيعي، اجتماع قبيله اي[7]، جامعه ي آسيايي و شيوه ي توليد آسيايي استفاده كند.
عهد باستان و شيوه ي توليد برده داري[8]
دوران باستان از چهار هزار سال پيش از ميلاد مسيح تا قرن پنجم ميلادي را شامل مي شود. و مشخصه ي آن پيدايش قديمي ترين تمدن هاي شناخته شده در دره ي نيل، بين النهرين، در مديترانه، هند، چين و مردمان انها يعني سومري ها، مصري ها، آشوري ها، فنيقي ها، عبراني ها، اعراب، چيني ها، ايراني ها، يوناني ها، رومي ها، سلتيك ها، ژرمان و اسلاو است. و پيدايش تكنيك هاي مختلف (ذوب فلزات، آبياري زمين، اختراع چرخ، كشف اصول رياضيات، هندسه، نجوم و غيره) به انها اجازه داد تا بيشتر از حداقل ِ زنده ماندن شان توليد كنند و به اين ترتيب براي اولين بار توانستند مازاد يا مازاد محصول، توليد كنند. و از اينجاست كه تقسيم طبقات در جامعه پيدا مي شود. وجود اين مازاد ِ هنوز ناكافي براي تامين نيازهاي همه، باعث نزاع هايي براي تقسيم اين مازاد ِتوليد مي شود. و جامعه به ارباب و برده تقسيم مي شود. و اين شيوه ي توليد برده داري ست كه جانشين شيوه ي توليد كمون اوليه مي شود. در اين شيوه، انبوه توليدكننده گان تبديل به بردگان ِكار ِ اجباري و فاقد هر گونه حقوق مي شود. البته منبع اصلي اين توليدكننده گان را زندانيان جنگ تشكيل مي دهند. مالكان ابزار توليد يا همان اربابان در نهايت مالك اضافه توليد يا همان محصول اضافه بر خورد و خوراك ضروري ِ بردگان هستند. مناسبات توليد كه پايه ي اقتصادي جوامع باستان را تشكيل مي داد، مناسبات بين دو طبقه ي اصلي يعني ارباب و برده است. طبقات ديگري هم بودند كه جامعه ي باستان را كامل مي كردند كثل كشاورزان، پيشه وران و تاجران ولي نقش آنها نسبت به دو طبقه ي اصلي كم اهميت تر بود.
با پيدايش جامعه ي تقسيم شده به طبقات، ضرورت وجود دولت يعني دستگاه حكمراني، حقوقي، پليسي و نظامي كه كاركردش تضمين نظم و سلطه ي طبقه ي مالك است، بوجود مي آيد. وجود دولت كه نتيجه ي تقسيم جامعه به طبقات است در جوامع ابتدايي اوليه و بدون طبقه دليلي ندارد. و نخستين شكل تاريخي آن در نخستين جامعه ي تقسيم شده به طبقات، يعني جامعه ي برده داري است. بدين شكل نخستين دولت ها در عهد باستان پيدا مي شوند: دولت امپراتوري فراعين مصر، دولت مونارشي[9] ِآشوري ها، دولت-شهرهاي فنيقي ها و يوناني ها (اسپارت، آتن) و امپراتوري رم. اشكال دولت برده داري بسيار متفاوت بود و با گذر از استبداد مطلقه و جمهوري آريستوكراتي، شامل مونارشي تا جمهوري دمكراتيك مي شد. ولي جداي از تمام اين اشكال، محتواي طبقاتي ِ دولت همان سلطه ي طبقه ي ارباب بر طبقه ي برده باقي مي ماند. حتا در جمهوري دموكراتيك آتن، در عصر با شكوه پريكلس[10] هم ، در جايي كه ظاهرا قدرت، ناشي از تصميمات دمكراتيك شهروندان[11] ي بود كه تنها 10 درصد جمعيت تشكيل را مي دادند، بردگان(50 درصد جمعيت) ، بردگان آزاد[12] و زن ها حذف مي شدند.
جامعه ي باستان چندين بار شاهد قيام بردگان و ديگر قشرهاي استثمار شونده مانند دهقانان فقير بوده است: در يونان در قرن ششم و چهارم پيش از ميلاد، سپس در ايتاليا در قرن دوم و يكم پيش از ميلاد. مشهورترين آنها قيامي بود كه بوسيله ي اسپاتاكوس رهبري شد (سال 71-73 پيش از ميلاد). ولي اين قيام ها هيچ كدام به يك انقلاب اجتماعي، يعني تغيير شكل پايه ي اقتصادي جامعه نيانجاميد. گذر به مرحله ي نوي ِ شيوه ي توليد همچنان به دليل تكامل ناكافي ِ نيروهاي مولد غيرممكن بود. پيشرفت بيشتر تكنيك هايي مانند كشت بوسيله ي شخم و استفاده از نيروي باد و آب، گذر از اين شيوه ي توليد به شيوه ي توليد فئودال را در قرن پنجم ميلادي ممكن ساختند.
قرون وسطا و شيوه ي توليد فئودال يا سِرف داري
سقوط امپراتوري رم توسط هجوم بربرها در ابتداي قرن پنج ام مشخصه ي آغاز قرون وسطا ست كه تا پايان قرن پانزده يعني دوره ي شروع اكتشافات بزرگ علمي و باززايي فرهنگي ِ رنسانس، ادامه داشت. مهاجمان بربر كه با تصاحب زمين هاي اشغالي حالا مالك آنها بودند، مناسبات ملكي جديدي برقرار ساختند و اين زمين ها را مجددا بين خود تقسيم كردند. بر اين اساس طبقه ي جديدي شكل گرفت؛ طبقه ي آريستوكراسي زمين داران[13] يا همان اربابان[14] يا نجيب زادگان[15]. و دهقانان آزاد[16] در برابر ناامني اي كه تهديدشان مي كرد خود را تحت حمايت نجيب زادگان در آوردند. و اين چنين قلمرو اربابي قرون وسطا شكل گرفت. زمين هاي كشت شده توسط بردگان در دوره ي روميان هم بسمت نظام سرواژ پيش رفت. اينچنين شيوه ي توليد سرواژيست [17]توسط مناسبات جديد توليد پديدار شد. يعني مناسبات ميان طبقه ي اربابان يا نجيب زاده گان-مالك اصلي زمين و ايزار اصلي توليد- و سرف ها. تفاوت سرف ها با بردگان در آزادي بيشتري بود كه باعث افزايش بهره دهي كاريشان در شرايط جديد توليد مي شد. آنها مي توانستند قطعه ي كوچكي زمين داشته باشند يا حداقل از آن استفاده كنند. آنها همچنين مي توانستند مالك مقداري از ابزرا توليد باشند. ولي در هر صورت زير دست اربابي بودند كه اضافه توليد آنها را غارت مي كرد[18]. و بدين ترتيب سلسله مراتب جديد قدرت توسط سران ِمهاجمان بربر كه خود را شاه[19] مي ناميدند و اربابان كه نماينده ي صاحب اختيار آنها بودند برقرار شد. جداي از اين تفاوت ها، عملكرد دولت فئودال حفظ منافع طبقات صاحب امتياز ، چه نجيب زاده گان و چه روحانيت[20] در سلطه بر سرف ها و تصرف اضافه توليدي كه از كار آنها حاصل مي شد، بود. اربابان و سرف ها دو طبقه ي اصلي جامعه ي فئودالي بودند. ولي در جامعه ي فئودالي طبقات ديگري هم وجود داشتند مانند پيشه وران( يا همان صنعتگران ِكوچك)[21] و تاجران. اين طبقات مياني تا قرن سيزده كه به واسطه ي رشد فزاينده ي پيشگامان پرولتاريا يعني توده ي جمعيت روزمزد، خدمه و سلب مالكيت شده گان ، طبقه ي جديدي به نام بورژوازي از انها متولد شد، نقش كمتري داشتند. به مانند جامعه ي باستان، گذر از جامعه ي فئودالي هم بواسطه ي نزاع طبقات، طغيان ِسرف ها، و طبقات مردمي ِشهر ها، شورش دهقانان در فرانسه ي قرن چهارده كه به نام ژاكري[22] شناخته مي شود، جنگ دهقانان در آلمان در قرن شانزدهم[23] و غيره، ممكن شد. و به توسط همين نزاع ها در بطن جامعه ي قرون وسطايي شرايط واژگوني ِ انقلابي ِ شيوه ي توليد ِفئودال و گذر به سرمايه داري ممكن گرديد.
با پيشرفت ِصنعت و تجارت، نهادهاي فئودالي مانند ِحقوق كمرگي در املاك ِ اربابان، ماليات، و مزاياي صنفي مانعي در برابر توسعه ي آنها بودند. اصناف كه از اساس بعنوان ارگانيسم دفاعي براي پيشه وراني بودند كه آزادانه گروه بندي شده بودند، تمايل داشتند تا براي حفظ قدرت انحصاري[24] فعاليت هايشان در برابر آزادي ِتجارت به سازمان هاي مستحكم تري تغيير شكل دهند. همين ها در دوران سلطنت مطلق، و در دست حكومت، تبديل يه سازمان هاي شدند كه تحت فشار حكومت ابزارهايي بودند براي كنترل زنده گي اقتصادي و گرفتن ِ باج و ماليات. لوييس نهم در فرانسه، در پايان قرن هفده دستور ي داده بود كي طي آن تمام پيشه وران ِ آزاد مجبور بودند تحت اصنافي متمركز شوند. البته اين اصناف بعد از انقلاب 1789 ملغي شدند. قانون لو شاپوليه[25] در سال 1791 آنها را ملغي اعلام كرد. همچنين هرگونه اعتصاب و ايجاد اتحاديه هاي كارگري را به نام ليبراليسم اقتصادي[26] منع كرد.
اصناف كه بعنوان نهادهاي واپس گرا كه محل تجمع استاد و شاگرد، يا همان كارگر و كارفرماي يك حرفه بودند، مانع توسعه ي اقتصادي مي شدند. منافع متضاد كارگر و كارفرما، كه در بطن ِ قرون وسطا هم بوجود آمده بود، همراه با اصناف با عث پيدايش انجمن هاي كارگري تحت عنوان انجمن هاي برادري و رفاقت[27] شد؛ اين انجمن ها اجداد سنديكاهاي كارگري هستند. كه با تبديل شدن خصومت[28] ميان كارگر و كارفرما به خصومت اصلي ِجامعه ي سرمايه داري متولد شدند. وارثان معاصر اصناف، شكل هاي مختلف شراكت يا انجمن هاي كار در سطح شركت ها يا دولت، امروزه همان نقش كنترل و دخالت در نظم اجتماعي نيروهايي را دارند كه با خواسته هاي مخصوص به خود، امروزه خطري براي اش محسوب مي شوند
عصرجديد و دوره ي معاصر؛ از 1500 تا روزگار ما
در درون اين دوره مي توان يك ميان-دوره را تشخيص داد؛ بين 1500 تا 1750 يعني گذر از دوره ي پيشين به انقلاب صنعتي. دوره ي كاوش ها ي بزرگ و اكتشاف قلمروهاي جديد و توسعه ي تجارت، و جاي گذاري پايه هايي كه بر آن جامعه ي صنعتي سرمايه داري بنا شد. در پايان اين دوره است كه صنعت بزرگ متولد مي شود. و از اين پس در نزاعي گسترده با شيوه هاي قديمي توليد كه توسط انقلاب ِ اجتماعي جارو شده اند، قرار مي گيرد.[29] طبقات ممتاز گذشته توسط خيزش مطالبه جويانه و جمعي ِطبقات ديگر واژگون مي شود. يكي از اين طبقات انقلابي بورژوازي ست، كه برآمده از پيشرفت نيروهاي توليدي ِجديد است و با بدست گيري ِ جهت خيزش اجتماعي، بعنوان طبقه ي حاكم بر جامعه ي جديد، معرفي مي شود. و طبقه ي كارگر مزدبگير كه نتيجه ي طبيعي توسعه ي صنعتي ست، بعنوان دومين طبقه ي اصلي جامعه ي سرمايه داري پديدار مي گردد.
مناسبات جديد توليد كه مشخص كننده ي شيوه ي توليد سرمايه داري اند، مناسباتي اند كه در آنها كارمزدي و سرمايه با هم رو در رو و تركيب مي شوند: مناسبات ميان بورژوازي مالك ابزار توليد و محصولات كار ِكارگر و طبقه ي كارگران مزد بگير كه غير از نيروي كار خود چيز ديگري براي عرضه به بازار ندارند. با گذر از كار برده و كار سِرف به كار مزدي مي رسيم. به شيوه ي جديد تخصيص توليد كه ماركس در حالت توليد سرمايه دارانه به آن نام ارزش اضافه مي دهد. اصل برابري حقوق همه ي شهروندان يكي از نتايج اصلي انقلاب دموكراتيك بورژوايي ست ولي براي اكثريت جامعه در عمل به معناي دريافت حداقل معيشت است. چرا كه در غير اينصورت نيروي محركه ي اين سيستم كه سود يا منفعت شخصي است تهديد خواهد شد.
همانند جامعه ي باستان و جامعه ي فئودال، در جامعه ي سرمايه داري نيز طبقات مياني مانند پيشه وران، دارندگان حرفه هاي آزاد، زارعين كوچك كامل كننده ي آنند. ولي نقش آنها به نسبت دو طبقه ي اصلي، از ديدگاه تكامل اجتماعي در درجات بعدي اهميت قرار دارد. و به همين ترتيب انواع عيني دولت مي توانند در هر كشور يا دهه اي به ميزان قابل توجهي متغير باشند؛ رژيم دمكراسي پارلماني، رژيم جمهوري با تمركز قدرت در دست رييس جمهور، رژيم توتاليتر نظامي با حذف كامل آزادي هاي دمكراتيك، و غيره.؛ اما محتواي طبقاتي دولت تغييري نمي كند: سلطه ي طبقه ي بورژوا و سلطه ي سرمايه بر كار. سلب مالكيت كردن از بورژوازي توسط قدرت فاشيستي موسوليني در سال هاي 1920 در ايتاليا، يا توسط حزب نازي ِ هيتلر در آلمان سال 1933، فقط راهي بود براي تضمين رژيم اقتصادي مالكيت خصوصي ابزار توليد و اقتصاد آزاد. در جامعه ي سرمايه داري به مانند تمام جوامع پيشين اشكال سياسي ِمتفاتي براي تضمين فقط يك شكل از سلطه ي طبقاتي وجود دارد.
در دوران سرمايه داري اي كه اينچنين از 1750 تا روزگار ما ادامه دارد مي توان دو فاز (حالت، مرحله) را تشخيص داد. نخست از 1750 تا پايان قرن نوزده، دوره ي ظهور سرمايه داري هاي ناسيوناليستي بنا شده بر اساس بنگاه هايي با ابعاد كوچك. و فاز دوم كه از آغاز قرن بيستم تا روزگار ما ادامه دارد و در جريان آن سرمايه داري خود را به عنوان يك سيستم جهاني بر اساس فعاليت بنگاه هاي انحصاري و چند مليتي، مستقر كرده است. ماركسيسم فاز نخست را بعنوان مرحله ي تدريجي و پيش رونده ي سرمايه داري، يعني سرمايه داري رقابتي در نظر مي گيرد. و فاز دوم را بعنوان مرحله ي پيشرفته ي سرمايه داري مي داند؛ آنجا كه تمركز گسترش يابنده ي مالكيت خصوصي ِ ابزار توليد با خصوصيت هرچه بيشتر اجتماعي شونده ي توليد، وارد نزاع مي شود. اين نزاع ميان نيروهاي مولد و مناسبات توليد، و خصومت افزايش يابنده ي ميان طبقات، نشانه اي از اين است كه سرمايه داري به مانند شيوه هاي توليد پيش از آن رسالت تاريخي خود را انجام داده و بشكل عيني ضرورت گذر به مرحله اي بالاتر را آماده مي كند.
[1] Homo sapiens در لاتين به معناي انسان عاقل
[2] l'homme de Cro-Magnon كه حدود 35000 سال پيش به اروپا وارد شد. داراي جثه ي بزرگ. و طول اش از 1.80 تا 2 متر هم مي رسيد.
[3] l'homo habilis كه 2.5 يا 1.8 ميليون سال پيش در شرق و جنوب افريقا مي زيست.
[4] l' homo erectus كه در آسياي شرقي و مركزي مي زيست
[5] l' homme de Néanderthal بين 25000 تا 28000 سال پيش در اروپا و آسياي شرقي مي زيست
[6] Communauté primitive
[7] collectivité tribale
[8] در رابطه با مورد ايران رجوع كنيد به: كاتوزيان، اقتصاد سياسي ايران،نشر مركز،ص ص6-55
[9] monarchieرژيم سياسي اي كه در آن فقط يك نفر حاكم است. و سلطنت موروثي ست.
[10] Périclès دولت-مرد آتني و رهبر دموكرات ها در سال 461 پيش از ميلاد كه بمدت سي سال با انتخاب شدنش بعنوان صاحب منصب دولتي ، يونان را به اوج قدرت نظامي و گستردگي فكري و هنري رساند.
[11] citoyen
[12] les métèques
[13] l'aristocratie foncière
[14] seigneurs
[15] nobles.
[16] در قرون وسطا دهقانان به دو گروه دهقانان آزاد و سرف ها تقسيم مي شدند. سرف ها كاملا تحت سلطه ي ارباب بودند و روي زمين هاي اربابي كار مي كردند. و هيچ گونه حقي بر زمين نداشتند. براي اينكه سرف ها انسان آزاد شوند، بايد آزادي ِ خود را از ارباب مي خريدند و يا اينكه كشيش مي شدند! اگر هم مي توانستند به شهر فرار كنند آزاد مي شدند. اين پديده تقريبن تا قرن نهم ادامه داشت.
البته دهقانان آزاد هم چندان تفاوتي با سرف ها در ميزان كار و شرايط زنده گي نداشتند. مهم ترين خصوصيت شان، وابسته نبودن شان به زمين بود و در نتيجه با زمين خريد و فروش نمي شدند.
[17] در تفاوت ميان برده و سرف ذكر يك نكته ضروري ست و آن اينكه اگر چه كلمه ي سرف از servus لاتين به معناي برده مي آيد، اما با برده تفاوت دارد؛ يك سرف امكان ازدواج داشت. مي توانست در دادگاه شهادت دهد و در كل اعمالش آزادتر بود. مثل برده اسير نبود ولي كاملا وابسته به زمين و ارباب بود. و حتا فرزندان او هيچ حق انتخاب نداشتند و در صورت امكان فقط ارباب آنها عوض مي شد.
[18] براي بحث بيشتر در اشكال مختلف اضافه توليد كشاورزي، رجوع كنيد به : ارنست مندل، رخساره هاي اقتصاد در روند تكامل اجتماعي، انشارات مازيار، 1358، ص ص 119-115
[19] roi
[20] روحانيت در قرون وسطا همان قدر كه اربابان و شاه، قدرت داشت. و به شكل هاي مختلف- در ازدواج ها ،در مرگ ها و غسل تعميد متولدين -در دولت نقش داشت. آموزش-خواندن و نوشتن- هم در دست روحانيت بود. اسقف ها تقريبن اداره ي تمام ِامور شهر ها را در اختيار داشتند؛ ماليات ها و عوارض. و با نويد زنده گي ِابدي در كوچكترين حوزه هاي زنده گي زميني دخالت مي كردند. و از شاه تا بي ارزش ترين مردم را تقديس و تكفير مي نمودند.
[21] پيشه وران به نسبت سرف ها و حتا دهقانان آزاد وابستگي كمتري به طبقه ي اراف داشتند. در نتيجه اضافه توليد شان بطور كامل غارت نمي شد و همين امر آنها را به نسبت سرف ها در نزاع طبقاتي دورتر از اربابان قرار مي داد.
[22] شورش دهقانان فرانسوي عليه اربابان در 1358. از آن پس شورش هاي دهقاني به همين نام شناخته مي شوند.
[23] جنگ دهقانان آلماني، در سال هاي 1524 و 1525 در جنوب آلمان، سويس و آلزاس كه به قيام آدم معمولي هم شهرت دارد.
[24] monopolie
[25] –قانوني که در فرانسه تحت عنوان آزادي تجارت و صنعت در ١٧ ژوئن ١٧٩١ به تصويب رسيد. اين قانون هرگونه تشكيلات كارگري از جمله اتحاديه هاي صنفي و همينطور اجتماعات دهقاني را منع مي كرد. در واقع اين قانون براي بورژوازي امكاني بود تا از خطرات احتمالي متحدين ديروزش اجتناب كند. مي توان گفت كه صدور اين حكم بعد از اعتراضات كارگران و درخواست براي افزايش حقوق شان در همان سال بود.
[26] ليبراليسم اقتصادي كاربرد عملي انديشه هاي ليبرالي در اقتصاد است. و با اعتقاد به آزادي هاي اقتصادي مثل آزادي كسب و كار، آزادي انتخاب مصرف كننده، آزادي كار و غيره، نقش كم تر دولت در اقتصاد را در افزايش رفاه شهروندان موثر مي داند.
[27] Compagnonnages شاخه اي از جنبش كارگري فرانسه
[28] antagonisme
[29] براي مطالعه ي چگونه گي انقلاب صنعتي و نقش آن در تغيير شكل مناسبات اجتماعي و اقتصادي در سرمايه داري رجوع كنيد به : انقلاب صنعتي، اشتن، ترجمه ي احمد تدين،انتشارات علمي و فرهنگي